يكي از اقوام خودم خاطره اي از آقاي بهمن بيگي تعريف كرد كه حيف ديدم در اين مجال آن را نياورم.
«دبستان های عشایری با همت بهمن بیگی در صعب العبورترین نقاط کشور تأسیس می شد. بعضی از این نقاط حتی راه مال رو هم نداشتند. من خودم در یکی از قلل مرتفع کرمان به نام بارز خدمت می کردم. واقعاً نقطه ی بسیار سختی بود. وقتی پدرم برای سرکشی به من به آنجا آمد گریه کرد. در حالیکه می دانیم در آن زمان گریه برای مردان عشایر عیب بوده است. پدرم به من گفت این چه جایی است که تو را آورده اند. پدر من نیز عشایر بود و در صعب العبورترین نقاط زندگی می کرد ولی این نقطه برای او نیز غیرقابل قبول بود. یعنی جایی که من درس می دادم و معلم مدارس بهمن بیگی بودم برای یک عشایری که در شاریط سخت زندگی می کند مشکل بود و نمی توانست تصور کند که جگرگوشه اش در این چنین مناطقی زندگی کند. راهنمایان تعلیماتی نیز به طور مرتب به این دبستان ها سرکشی می کردند. راهنمایان تعلیماتی به نزدیک ترین روستا به این دبستان ها می آمدند و پیغام می دادند تا برای آوردن خود آنها و همچنین وسایلی که برای مدرسه می آوردند عده ای به کمک بروند. بهمن بیگی با این وضعیت، دبستان های عشایری را در سخت ترین شرایط اداره میکرد. جالب ترین نکته این است که کارآیی این دبستان ها چگونه بود؟ عالی بود. با بهترین مدارس تهران برابری و حتی سرتر بود. بسیاری از بزرگان سعی می کردند فرزندان خود را به دبستان های بهمن بیگی بفرستند. مدیریت بی نظیر بهمن بیگی در ایجاد شور و شوق در بین معلمان به دانش آموزان هم راه یافته بود و آنها اکثراً در روزهای جمعه نیز به مدرسه می آمدند. استقبال دانش آموزان به حدی بود که روز جمعه هم به ودرسه می آمدند. در حالیکه به بچه ها می گفتم دیگر روز جمعه نیایید، زیرا روز من باید به نظافت خودم برسم و استراحتی کنم ولی بچه ها می آمدند و در دور و بر مدرسه به درس خواندن مشغول می شدند. در واقع بهمن بیگی کاری کرده بود که این شعر سعدی نمود ظاهری پیدا کرده بود:
درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
خاطره ای که از آقای بهمن بیگی دارم نوع مدیریت پیگیرانه و همه جانبه بود. از تمام پتانسیلها برای پیشبرد کارها استفاده می کرد. زندگی در عشایر به صورت قومی و قبیله ای بوده و تعصبات قومی جایگاه ویژه ای دارد. هرچند این تعصبات در گذشته باعث ایجاد مشکلات اساسی در همزیستی مسالمت آمیز بین قبائل عشایری شده بود ولی بهمن بیگی با هوش و درایت فوق العاده توانست این رقابت قومی و قبیله ای را به سمت تحصیل و دانش بکشاند و دانش آموزان هر طایفه ای که موفقیت چشمگیرتری داشتند به صورت طایفه ای تشویق می شدند و حتی بعضاً تنبیه می شدند. هر طایفه ای که موفقیت بالاتری داشت دبستان های سیار عشایری بیشتری در آن طایفه تأسیس می شد. از دانش آموزان آن طایفه افراد بیشتری را برای دانشسرای عشایری انتخاب می کرد. برای دبیرستان عشایری که در شیراز مستقر بود به دانش آموزان طوایف موفق، نظر مساعد بیشتری وجود داشت. در اردوهای تعلیماتی که برگزار می شد به طور علنی موفقیت طوایف بررسی و اعلام می شد. همین باعث شده بود که معلمان و دانش آموزان با توجه به تعصبات قومی که داشتند تلاش کنند تا افتخارات بیشتری برای طایفه ی خود به همراه آورند.
بهمن بیگی تصمیم ها را با بیان علت ها می گرفت. انگیزه را با علت ایجاد می کرد. مثلاً می گفت از طایفه ی عمله به علت اینکه معلمان و دانش آموزانش موفقیت بیشتری را در پیشبرد اهداف آموزشی عشایری داشته اند دانش آموزان بیشتری هم در دانشسرای عشایری و هم در دبیرستان عشایری پذیرفته می شوند.
بهمن بیگی در فرآیند آموزش عشایری همه را مسئول می دید. از نظر بهمن بیگی همه در مقابل یکدیگر مسئول بودند. افراد طوایف برای کمک به یکدیگر مسئول بودند. مثلاً اگر یکی از معلمان یکی از طوایف خوب کار نمی کرد بهمن بیگی این مسئله را در رویارویی با دیگر معلمان آن طایفه مطرح می کرد و از آنها می خواست که برای ارتقاء وضعیت او چاره ای بیندیشند.
در اردوی قره قاج من از کنار چادر استراحتگاه بهمن بیگی رد می شدم که یک دفعه آقای بهمن بیگی که داشت از چادر بیرون می آمد من راشناخت و گفت تو عباس نیا هستی و یکی از عباس نیاها خوب درس نمی دهد. من جواب دادم که آقای بهمن بیگی پنج انگشت یک دست که یکسان نیست من چه تقصیری دارم ولی ایشان جواب دادند نه! نه! قبول ندارم شما مسئول هستید و باید او را هدایت کنید باید به او کمک کنید.»
(مصاحبه با یکی از معلمان عشایری دوره هفده- امیرفرج عباس نیا)